مقالات
جایگاه تفکر در تعلیم از دیدگاه شهید مطهری
خلاصه :
تفکر بدون تعلیم و تعلم امکانپذیر نیست. مایۀ اصلی تفکر، تعلیم و تعلم است.در میان علما افرادی که خیلی استاد دیدهاند، من به اینها هیچ اعتقاد ندارم. به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلی استاد دیدهاند، همانکه برایشان باعث افتخاراست؛ مثلاً میگویند فلان کس سی سال به درس مرحوم نائینی رفته یا 25 سال متوالی درس آقا ضیاء را دیده. عالمی که سی سال یا 25 سال عمر، یکسره درس این استاد و آن استاد را دیده، او دیگر مجال فکر کردن برای خودش باقی نگذاشته؛ دائماً میگرفته، تمام نیرویش صرف گرفتن شده، دیگر چیزی نمانده برای آنکه با نیروی خودش به مطلبی برسد.
مغز انسان، درست حالت معدۀ انسان را دارد. معدۀ انسان باید غذا را از بیرون بهاندازه بگیرد و با ترشحاتی که خودش روی غذا میکند آن را بسازد. باید معده اینقدر آزادی و جای خالی داشته باشد که بهآسانی بتواند غذا زیرورو کند، اسیدها و شیرههایی را که باید، ترشح نماید و بسازد. ولی معدهای که مرتب بر آن غذا تحمیل میکنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا میدهند، دیگر فراغت، فرصت و امکان برایش پیدا نمیشود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد. آنوقت میبینید اعمال گوارشی اختلال پیدا میکند و عمل جذب هم در رودهها درست انجام نمیگیرد. مغز انسان هم قطعاً همینجور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانشآموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب شود.
ما در میان استادهای خودمان، آن استادهایی را میدیدیم ابتکار دارند که زیاد معلم ندیده بودند. شیخ انصاری که یکی از مبتکرترین فقهای 150 سال اخیراست، از تمام علمای فعلی کمتر استاد دیده، یعنی دورۀ استاد دیدنش بسیار کم بوده است. طلبهای بود که رفت نجف. مختصری استادهای نجف رادید. بعد خودش راه افتاد دنبال استادهای متنوع. رفت مشهد، مدتی در مشهد ماند. خیلی نپسندید. به تهران آمد. تهران هم خیلی نماند، رفت اصفهان، اصفهان کمی بیشتر ماند. آقا سید محمدباقر حجتالاسلام، در این شهر معلم «رجال» بود. در فن «رجال» چیزهایی یاد گرفت. بعد رفت کاشان. سه سال کاشان ماند. نراقیها کاشان بودند. آنجا از همهجا بیشتر ماند؛ یعنی همۀ دورۀ معلم دیدن او اگر حساب کنید به ده سال نمیرسد، درصورتیکه دیگران بیست سال و 25 سال و 30 سال معلم دیدهاند. آقای بروجردی را اغلب ایراد میگرفتند که کم استاد دیده و ازنظر ما حسنش همین بود که خیلی استاد ندیده بود. ایشان هم کم استاد ندیده بود، ده دوازده سال استادهای درجۀ اول دیده بود، هفت سال نجف و سه چهار سال اصفهان استاد دیده بود. ولی نجفیها قبولش نمیکردند، میگفتند این استاد کم دیده؛ مثلاً باید 30 سال استاد دیده باشد؛ و به همین دلیل که کمتر استاد دیده بود، ابتکارش از اغلب آن علما بیشتر بود؛ یعنی فکر میکرد. مسائلی که مطرح کرده مسائلی است که خودش فکر میکرد، چون مجال فکر کردن داشت.
بههرحال خیال نمیکنم این مسئله جای تردید باشد که در آموزشوپرورش، هدف باید رشد فکر دادن به متعلم و به جامعه باشد. تعلیمدهنده و مربی هرکه هست (معلم است، استاد است، خطیب است، واعظ است) باید کوشش کند که [به متعلم و متربی] رشد فکری یعنی قوۀ تجزیهوتحلیل بدهد، نه اینکه تمام همش این باشد که دائم بیاموزید، فراگیرید و حفظ کنید. در این صورت چیزی نخواهد شد. تعقل همان فکر کردن خود شخص است که استنباط بکند، اجتهاد بکند، رد فرع بر اصل بکند.
تفکر بدون تعلیم و تعلم امکانپذیر نیست. مایۀ اصلی تفکر، تعلیم و تعلم است (تفکرهای عقلانی را میگوییم و به وحی کاری نداریم) و اینکه در اسلام دارد که تفکر عبادت است، غیرازاین است که تعلم، عبادت است. این، دو مسئله است. ما یکی در باب تعلیم و تعلم داریم که تعلیم عبادت است، و یکی در باب تفکر داریم یکی در باب تعلیم و تعلم داریم که تعلیم عبادت است، تعلم عبادت است، و یکی در باب تفکر داریم که تفکر عبادت است و آنچه در باب تفکر داریم بیشتر است ازآنچه در باب تعلم داریم؛ مثلاً «افضل العباده التفکر» یا «لاعباده کالتفکر»؛ یا «کان اکثر عباده ابیذر التفکر».
در این زمینه البته خیلی [آیه و روایت] هست و این غیر از مسئلۀ تعلم است. در تفکر، گذشته از نتیجهای که انسان از فکر خود میگیرد، فکر خود را رشد میدهد. در قرآن راجع به تفکر و تعقل، مطلب زیاد داریم. لزومی هم ندارد که بخواهیم آیات قرآن در این زمینه را جمع کنیم. خیلی موارد داریم که قرآن دعوت به تفکر و تعقل کرده است.
دعوت اسلام و تعلیم و تعلم
و اما مسئلۀ دیگر، مسئلۀ علم و تعلم است که این دیگر فراگیری است که افراد از یکدیگر فرابگیرند. خیال نمیکنم نیازی باشد که راجع به دعوت اسلام به تعلیم و تعلم بحثی بکنیم؛ زیرا امر واضحی است. باید در حدود علم اسلامی و تعلیمات اسلامی بحث کنیم که آن علمی که اسلام دعوت میکند چه علمی است، والا همینکه در اولین آیات وحی میفرماید «اقرا باسم ربک .../علق/1-5» بهترین شاهد است بر عنایت فوقالعاده اسلام به تعلیم و تعلم. قلم [مظهر] سواد و نوشتن است.
پیامبر اسلام فرمودند: «من فرستاده شدم برای تعلیم». در آن داستان معروف که وارد مسجدشان شدند و دو حلقه جمعیت دیدند که دریکی مردم مشغول عبادت بودند و در دیگری مشغول تعلیم و تعلم، فرمود: «کلاهما علی خیر ولکن بالتعلیم ارسلت»، هر دو کار خوب میکنند، ولی من برای تعلیم فرستادهشدهام و بعد خود حضرت آمدند در آن جمعی که مشغول تعلیم و تعلم بودند نشستند.
آیه دیگر:
«هو الذی بعث .../ جمعه /2»، یزکیهم، بیشتر به پرورش میخورد و مربوط به تربیت است. «و یعلمهم الکتاب و الحکمه»، حالا مقصود از کتاب هر چه هست، مطلق کتاب است [یا قرآن] بالاخره کتاب و حکمت با یکدیگر توأم شده است. حکمت، دریافت حقیقت است و در این بحثی نیست. بحث اینکه چه حکمت است و چه حکمت نیست، بحث ضروری است. هر دریافت حقیقی را حکمت میگویند.
اسلام بهطورکلی دعوت به تعلیم و تعلم کرده است؛ یعنی هدف اسلام و جزءِ خواستههای اسلام عالم بودن امت اسلامی است بحثی نیست.