مقالات
برای اینکه برپا باشیم، ایمانمان، هویتمان بماند، باید هزینه کنیم
خلاصه :
دکتر قاسمیابتدای کار دهه فجر را به همه شما تبریک میگویم، ان شاا... نسلی باشید تداوم دهندهی میراث گرانبهایی که از نسل ما به شما منتقل شد.
و البته خود ما هم این میراث را از گذشتگان گرفتیم و از آنهایی که از سال 42 به رهبری امام شروع کردند، فراز و نشیبهای خیلی طولانی هم داشته تا سال 57 که دو دستی به نسل ما تقدیم کردند.
آن زمان من تقریباً هم سن شماها بودم، زمان انقلاب من سوم راهنمایی بودم به هر حال در این 30 و چند ساله که انقلاب دست ماها بود باید اعتراف کنیم که جانبازیهای زیادی از آدمهای انقلابی – رزمندگان – شهدا شده است.
خیلی برای این انقلاب بها داده شده است ماجرای 7 تیر را احتمالاً شنیدید، در یک روز 72 تن از برترینها – بزرگترین فعالان سیاسی و انقلابیترین افراد یکجا کشته شدند. و بعد از آن هم مرتب کشته شدند و الان هم کشته میشوند.
همه خیلی زحمت کشیدند، خوب کار کنند ولی متاسفانه گروهی بلد نبودند و منحرف شدند و باید اعتراف کرد بعضی بزرگترها خرابکاری هم کردند . . . به هر حال همین است که هست. ان شاا... شما خوب نگهش دارید و به نسل بعد خودتون تحویل دهید و ان شاا... این انقلاب به آن حکومت جهانی امام زمان (عج ) برسد.
خوب من کمی خودم را معرفی کنم و بعد اگر دختران گلمان سؤالی داشتند در خدمتشون هستم. قاسمی هستم احتمالاً میشناسید همسر دانشمند شهید هستهای جناب دکتر شهریاری.
خودم هم رشتهام هستهای هست در دبیرستان رشته ریاضی – فیزیک تحصیل میکردم.
در دانشگاه شهید بهشتی به عنوان هیئت علمی مشغول به کار هستم البته از زمان فوق لیسانسم هیئت علمی بودم همین طور ادامه دادم کار و تحصیل را تا به اینجا رسیدم.
بنابراین دختر خانمها دقت داشته باشند خیلی راحت میشود در عین اینکه کار میکنی – بچهداری میکنی درس هم بخوانی فقط باید کمی توان جسمی بالا و هم توان روحی زیاد داشته باشی که هم بچهداری و هم خانهداری کنی و . . .
فکر میکنم برای شروع جهت اینکه انبساط خاطر پیدا کنیم ماجرای آشنایی من با دکتر برایتان جالب باشد. و این برای من زیباترین قسمت خاطرات است؛
من فوق که مهندسی هستهای قبول شدم در دانشگاه شریف یک کلاسی بود 10 نفره یعنی فقط 10 نفر پذیرفته شده بودیم که 9 تا پسر پذیرفته شده بود و من یک دختر اتفاقاً من از همه بزرگتر بودم چون فاصله افتاده بود بین لیسانس و فوق لیسانسم و پسرها عمدتاً بچههایی بودند که تازه لیسانس گرفته بودند و بلافاصله فوق شرکت کرده بودند. همون موقع من دانشگاه امیرکبیر هم به عنوان کارشناس کار میکردم. که دانشگاه رفتم و درس را شروع کردم. یکی از درسها بخشی داشت که مربوط به برق میشد و از آنجائیکه استاد ما رشته فیزیک خوانده بود این قسمت را که احتیاج داشت فرد دیگری به ما تدریس کند به مهندس شهریاری سپرده بود. اون موقع ایشان مهندس بودند بنابراین یک دوره کوتاه ایشان استاد من بودند که همون جا ما باهم آشنا شدیم. مهندس شهریاری ورد زبانها بود ایشان بسیار متواضع – متدین و نجیب بودند و در کنار همه اینها ویژگی خاص دیگری هم داشتند و آن هم درس خوان و شاگرد اول بودن ایشان بود، با گزینههایی که میگویم خودتون مدیریت بفرمایید، اگر فقط متدین بودند و نجیب یقیناً نمیتوانستند در دلها جایی باز کنند و در کنارش در درسها هم بسیار موفق و شاگرد اول باشند.
در کتاب شهید علم هم به این نکته اشاره شده که ایشان چقدر در درسها کوشا بودند و آن هم در دانشگاهی مثل دانشگاه شریف و در رشتهای چون مهندسی هستهای. حالا خودتون تصور کنید فردی این دوقطب را در حد کمال داشته باشد هم متدین و هم درس خوان و شاگرد اول چقدر محبوب دل دانشگاه بود. و خوب این اوصاف را من از دیگران زیاد میشنیدم. خوب ایشان استاد من بودند و خیلی هم بالاخره سخت نبود خلاصه 9 تا پسر و 1 دختر و انتخاب هم خیلی سخت نبود.
انصافا من هم دختر خوبی بودم، بچه انقلابی زمان امام بودیم و بعد انقلاب هم که سن شما بودم در انجمن اسلامی بودیم و بعد از آن همین طور، خلاصه کلام بچه بسیار محجوب و سر به زیری بودم. این ماجرای آشنایی ما بود و بعد هم که الحمدا... به ماجرای شیرین ازدواج ختم شد، شاید این قسمت هم شیرین باشد و هم درس بگیرید. مبحث ازدواج امروزه بسیار سنگین شده مهریههای آنچنانی و جهاز این چنانی و . . . اون موقعی که بحث ازدواج ما پیش آمد دکتر اصلا شغل هم نداشتند، دانشجوی دکتری بودند درس میخواندند و چون درسشان خوب بود بعضی از کلاسهای حقالتدریس اون موقع را برای رزمندگان تدریس میکردند و حقوق کمی بابت آن میگرفتند.
منم که دانشگاه شاغل بودم 500/13 تومان حقوق میگرفتم و ما در این شرایط ازدواج کردیم.
حتی از من سؤال کردند سالن بگیرم، خوب من هم که دختر خوبی بودم عاقل بودم، گفتم ما این پول را بدیم آقا سالن داره که این همه پول دارد؟
دانشگاه پلی تکنیک یک سالن غذاخوری داشت که تازه ساخته بودند خیلی هم شیک بود و اتفاقاً رئیس مدیریت آنجا از دوستان آقای دکتر بودند و در سلف سرویس دانشگاه ازدواج کردیم و بعد به خوابگاه دانشجویی رفتیم.
از آقای دکتر نه خانهای خواستیم و نه ماشینی، خرید عروسی هم که به اصرار دیگران فقط یک روز را به همه فرصت دادم چون اعلام کردم درس دارم و یک حلقه خیلی ساده و در کل با همه این سادگیها ازدواج کردیم.
میخواهم بگم امروزه معیارهای عجیب و غریبی درباب ازدواج پیش آمده است که این همه دختر و پسری که من در سطح دکتری با آنها کلاس دارم هنوز مجرد هستند شاید شما بگویید خوب بهتر ولی هر چیزی که خلاف فطرت انسانی پیش برود عواقب سوئی خواهد داشت.
به هر حال دوران شیرینی را سپری کردیم و این شیرینی را من در زندگی چشیدم. الان هم که 2 تا فرزند دارم آقا محسن که سال چهارم دانشگاه هستند و زهرا خانم که سال اول دانشگاه تهران هستند.
اگر از خصوصیات جناب دکتر بگویم، بسیار آدم متشرعی بودند. گاهی از خود میپرسم چرا دکتر به این مرحله رسید؟ من خودم این مرحله را سعادت میدانم، بعضیها شاید بگویید کشته شد دیگه چه سعادتی کمی عمیقتر نگاه کنیم، با توجه به آموزههای دینی نگاه کنیم و با توجه به سفارش بزرگانمان نگاه کنیم شاید بشه از منظر دیگری به آن نگاه کرد.
هرکشته شدنی این نیست که آدم تباه شود و افسوس بخورم که من همسرم از دست رفت آخ پدر بچههام از دست رفت، از منظر دیگری هم میشود نگاه کرد، بالاخره همه ما میمیریم. یعنی کوچکترین ما هم خواهید مرد. ولی اینکه آدم چگونه زندگی کند و چگونه بمیرد، این چگونگی ارزشمند است.
مثلا اگر دکتر سال 89 شهید نمیشد تا ابد که نمیماند مگر چقدر میخواست با این دنیا کلنجار برود به خصوص شغل ما که مرتب با رادیواکتیو در تماس هستیم مثلا چقدر 90 سال؟ چشم بهم میزدیم 40 سال عمر گذشت چشم بهم میگذاشتیم 40 سال دیگر هم میگذشت پس مردن برای همه هست و چگونه زیستن و چگونه مردن مهم است.
من الان به شما قول میدهم اگر چنانچه خداوند عمر دوباره به ایشان عنایت کنند دوباره در همین مسیر گام برخواهند داشت و خیلی پرتلاشتر و پرهمتتر چون آن موقع میداند که زود خواهد مرد و حتما با سرعت بیشتری گام بر میدارد، چون مهم است آدمی طوری عمر را بگذراند که خودش از گذراندن عمر راضی باشد. یعنی اگر دوباره بهش حیات دهند ترجیح بدهد همین مسیر را طی کند.
متاسفانه بعضیها زندگیشان یک بعدی است و فقط بعد حیوانی است ولی این زندگی فقط زندگی چهارپایان است و این مهم است که زندگی را به گونهای پیش ببرد که از گذراندن آن راضی باشد. تمام زندگی اخلاق است، یعنی اگر کسی به این نتیجه برسد که تعالی داشته باشد این یک اخلاق است، اخلاق اگر نباشد به هیچ دردی نمیخورد. اخلاق در تمام مراحل زندگی، اخلاق در درس، اخلاق در امور اجتماعی، اخلاق در ارتباطات و . . .
همه آدمها متواضع و خوش اخلاق هستند و آدمهایی که آدمها را دوست دارند. این نکتهها همه در وجود دکتر شهریاری بود و من فکر میکنم این یکی از چیزهایی بود که باعث شد محبوب جامعه و خداوند باشد و بزرگترین جایزه را به او داد که همون اخلاقیات بود.
چرا دشمن دکتر شهریاری را هدف گرفت ایشان چه جایگاهی علمی و هستهای داشتند؟
بعد از انقلاب 57 که رژیم شاه رفت که شما شنیدی ایران مستعمره آمریکا بود. برای همین آمریکا ایران را دوست داشت بعد از اینکه انقلاب شد امریکا منافعش را در ایران از دست داد و آنها که نمیخواستند کشوری پیشرفت داشته باشد و علم پیشرفت داشته باشد و میخواستند علم را فقط برای خودشان و برای مقاصد خودشان در اختیار خودشان داشته باشند. تا زمان در اختیار آنها باشد. از طرفی هم انسان حر آفریده شده است، و اگر ما آزاد و حر نباشیم خیلی انسانیت، معنا ندارد شاید انقلاب 57 برای همین بود.
بنابراین با مدلهای مختلف شروع کردند به ضربه زدن و مشکل ایجاد کردند در ابتدا جنگ شروع شد، چرا عراق را تحریک کردند؟ که ایران را بشکنند.
خوب مردم ما متفاوت بودند چون نوع انقلابمان براساس ایمان و عقیده متفاوت است، ما الگو داریم هرگز نمی شکنیم و معتقدیم که شهادت داریم، بنابراین مردم استقامت کردند. جنگ داشتیم، تحریم داشتیم و . . . مردم مقاومت کردند، جنگ، بمبگذاری، ترور و . . . جواب نداد، ابتدا گروهکها را درست کردند وزیران را میکشتند، سپاهی را، افراد مؤمن را میکشتند، دیدند جواب نمیدهد، بنابراین در اتاق فکر اندیشیدند جایی را بزنند که جلوی پیشرفت را بگیرند، مثلا شاید جایگزینی برای افراد دیگری - مثلا رئیس زندان – پیدا شود ولی بعضی از جاها هست بعضی از شخصیتهای علمی و درجات علمی هست که جایگزینی ندارد و به فکرشون رسید اینها را بزنند، البته بحث تنها شهید شهریاری نبود، در کتبهای مختلف گفته شده که شهید شهریاری، علی محمدی کجای کار علمی بودند. شهید علی محمدی یکی از بزرگان علمی ما هستند و خیلی از دستاوردهای امروز مدیون این بزرگان شهید شهریاری – شهید علیرضایی – شهید روشن و . . . خیلیها دیگر است.
خوب فکر کردند اینها را بزنند، کشور را به یک فیلی میشود تمثیل کرد، که یک سری پایههای محکم دارد که مثلا سه تا از این پایهها شهریاری – علیمحمدی – عباسی بودند و شبیه ریشه بودند را بزنند آمدند سراغ امثال شهریاری. به هر حال کاری که شهریاری خواست انجام دهد، انجام داد و مرگش هم دارد کاری انجام میدهد، نه فقط ایشان همه شهدا مرگشان هم کار انجام میدهد.
چگونگی شهادت ایشان را در چند خط توضیح میدهید؟
یکی اینکه من و دکتر شهریاری لیلی و مجنون این شهدای هستهای بودیم، بهتون بگم زندگی ما این طوری بود.
اون روز صبح با هم حرکت کردیم همیشه هم جدا میرفتیم ولی برای بحث آلودگی هوا اتفاقاً اون روز با هم رفتیم. یک مقداری که از منزل دور شدیم، بعد از قضیه دکتر علی محمدی یک ماشین با راننده مسلح در اختیار دکتر شهریاری گذاشته بودند و خود دکتر هم مسلح بودند البته اسلحه در گاوصندوق بود تو خونه اینجوری مسلح بودند، دکتر شهریاری اگر مورچه میدیدند، بلند میکرد و آهسته میانداخت در باغچه میگفت حالا مسیر تو خودت پیدا کن، به همچنین شخصیتی اسلحه دادند که اگر مورد پیش آمد آدم بکش.
داشتیم میرفتیم من عقب نشسته بودم اون 2 تا هم که جلو با کمربندهای بسته، چون ترافیک بود، راننده میخواست مسیر را عوض کند سرعت را کم کرد، یک موتوری آمد کنار ماشین و من از پنجره دکتر شهریاری دیدم که کنار پنجره بود صورتش را برگرداند به سمت ماشین و یه صدای تق و تقی اومد راننده متوجه شد که خطری هست یک لحظه نگهش داشت و گفت دکتر برید پایین، منم متوجه شدم البته چون قضیهای بود که ما آمادگیشو در فکرمون داشتیم. ولی خیلی متفاوت با اینکه برامون اتفاق بیافتد، راننده خودش سریع کمربند را باز کرد رفت بیرون همون لحظه من صدای دکتر را شنیدم که سرشون هم پایین بود و داشتند یک دفاع و تزی را مطالعه میکرد. هنوز صدای ایشون در ذهنم هست که چی شده؟ من رفتم بیرون از در عقب همین طور که میرفتم بیرون در ذهنم بود که بروم پایین و در دکتر را باز کنم رفتم پایین که دیدم بمب خیلی بزرگی روی در جلو چسبانده بودند، فقط به ذهنم رسید در و باز کنم که دکتر کمربند و باز کرده که سریع بیاد بیرون، دستمو بردم در و باز کنم که بمب در صورتم منفجر شد. هنوز دستم به در نرسیده بود که بمب منفجر شد. خودم فکر میکنم این یک تقدیر الهی بود قطعاً اگر دستم به در میرسید و من در و باز میکردم بی برو برگرد من هم کشته میشدم چون این بمبها طوری طراحی میشود که موجش به سمت جلو هست چون میخواهند فرد را بکشند. اگر در باز میشد فرد اولیه من بودم شاید دکتر زنده میماند و یا زخمی میشد.
خوب نرسید و من پرت شدم و درد هم احساس نکردم فقط سوختگی را در صورتم احساس کردم اومدم بلند شم برم سمت دکتر افتادم اومدم دوباره برم سمت دکتر دوباره افتادم یعنی پاهام شکسته بوده و من نمیدونستم دیدم نمیتونم بلند شم دیدم راننده از اون طرف آمده بالای سرم میزنه توی سرش پرسیدم دکتر چطوره دیدم میزنه توی سرش من دیگه کاملا فهمیدم چی شده چون ضربهای به سرم نخورده بود دیگه خودمو کشون کشون بر روی زمین کشیدم تا جلوی در رسیدم دیدم ایشون را که که روی صندلی نشسته بودند ولی سرش افتاده بود به یک سمتی و در کاملا از بین رفته بود و خوب کاملاً هم هوشیار بودم و کاملا فهمیدم که چیزی را که سالیان سال میدونستیم پیش آمد و هنگامی که سال قبل دکتر علی محمدی را شهید کردند یقین بیشتری پیدا کردیم که پیش میآید و آمد و تمام شد.
هیچ داد و بیدادی نکردم اونجا انصافاً و یه کوچولو گریه کردم و فریاد نزدم. شاید براتون مثل قصه میمونه، الان که خودم میگم احساس میکنم مثل قصه میمونه شاید باورتون نشه لحظهای که افتاده بودم روی زمین و پیکر دکتر را نگاه میکردم بیاختیار یک دفعه ذهنم رفت در صحنه کربلا و ( این لطف خداوند بود)، این آمد در ذهنم که روز عاشورا عزیزترین بندگان خداوند اهل بیت پیامبر(ص) را به همین راحتی میانداختند، امام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع) و . . . را سر بریدنده. اینها برای چی این جوری شدند و اگر این جوری نمیشدند، ما تشیعی نداشتیم، پس برای آنچه که باید باشد، باید هزینه میپرداختیم و بعد مقایسه میکردم با اگر که این کجا اهل بیت پیامبر(ص) کجا؟
برای اینکه برپا باشیم، ایمانمان، هویتمان بماند، باید هزینه کنیم آن روز شمشیر بود و نیزه و . . . و یک تیری در مسیر حق میجنگید و امروز مدل آن عوض شده، امروزه هم باید دنبال شهر زمانه و دنبال حسین زمانه و دنبال مسیر بگردیم.
باور کنید آن زمان خیلی راحت بودم و شاید الان منقلبتر هستم، البته برای من خیلی سخت بود گفتم ما لیلی و مجنون شهدای هستهای بودیم.